۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه


نگاه اول
دیگه مثل اون روزا دلم واست تنگ نمی شه
بین عقل و احساسم به خاطرت جنگ نمی شه
دیگه من، تو رو مث اون قدیما دوس ندارم
تو خودت خواستی که من پا روی قلبم بذارم
نمی دونم چی می خواستی تو از این دل بیچاره
دلی که هنوز تو سینه، از غم تو بی قراره
من بودم به فکر عشق و تو فقط به فکر بازی
وقتی تو بودی کنارم ، می دیدم غرق نیازی
تو پر از وسوسه های بو سه و گرمی آغوش
برو و واسه همیشه بکن عشقمو فراموش
تو تن منو می خواستی؟! دیگه از دست تو خستم
هنوزم نمی دونم که، چه طوری دل به تو بستم!
آخه تو بهم می گفتی که دوست دارم همیشه
این دروغای قشنگت دیگه باورم نمی شه
من می خوام تنهات بذارم، تا همیشه بی تو باشم
گر چه سخته بی تو بودن، اما در سعی و تلاشم
آخه من دیگه می دونم عشق تو پر از گناهه
فهمیدم نگاه اول ، همیشه پر اشتباهه

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه


پیچک نیلوفر
و دختر، بی کس و تنها
و قلبش چون کویر لوت خالی بود
درون سینه اش از بی کسی غمها
سراسر، زندگی، اندوه و ماتم ها
رسید ازراه مردی از دیار آشنائی ها
که در دستان سبزش بذر پیچک داشت
و دختر دانه را در دشت خشک سینه ی خود کاشت
و راندند مردمان او را چو مشتی خاک
نداشت از کرده ی خود ، ذره ای هم باک
و شد آن دخترک بی سرزمین چون باد
چرا؟!
چون پیچک نیلوفرش گل داد!