۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

بدون عشق
به عشقم ساده خندیدی و رفتی
به قلبم شیشه پاشیدی و رفتی
میان من و تو "واو" است ، بردار
دگر طاقت ندارم ، دست بردار
چقدر در غم بسوزم روز و شبها
چقدر بی تو بمانم ، زار و تنها
به روی خنده هایم غم کشیدی
بدون تو شکستم ، تو ندیدی
و شاید دیدی و از من بریدی
و دوری از مرا به جان خریدی
صدای قلب غمگینم شنیدی
از آب چشمه ی عشقم چشیدی
به روی گنبد قلبم پریدی
ولیکن زود از آنجا پر کشیدی
چه روزایی که همچون من تپیدی
ولی حتی یه شب خوابم ندیدی
چه شبهایی که تو مانند یک مه
به قلب عاشقم می یافتی ره
ولی رفتی و تنهایم تو کردی
ز تو خواهم به اشک من نخندی
دگر تابم نمانده زین همه غم
خداوندا ببین آورده ام کم
دگر طاقت برای سوختن نیست
دگر میلی برای زیستن نیست
خداوندا مرا از غم جداکن
مرا از زندگی بی او رها کن
دگر عشقی برای ماندنم نیست
بدون عشق آیا می توان زیست؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر