۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

بوسه
و کردی عاقبت با آن تمناها مرا ویرانم
و گشتم مبتلایت ، عاشقت ، می دانم
و کردی شعله ور در من ، شرار آتشی جاوید
و تنها عاشق یکتا تمام بوسه ها را دید
تو کردی با طنین عشق قلب عاشقم بی تاب
و گشتم خواب من ، با بوسه های ناب
تمام هستی ام شد شعله ور از تب
و می سوزم هنوز از آتشی در لب
و من ازسوختن در عشق تو شادم
برای اینکه من ، خود دل به تو دادم
مرا می خواهی و من هم تو را می خواهم اما آه
نمانده راهی و هستیم از این واماندگی آگاه
و ناگه شد حقیقت بر سرم آوار
چرا که بین ما بسیار است دیوار




۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه


دیدار
تورا دیدم ، مرا دیدی ، ولی حتی نخندیدی
و با نا آشنایی ها ، نهال عشق خشکیدی
و فهمیدم که تو هرگز نگاهم را نفهمیدی
که بی من، به رقیب من دلت را ساده بخشیدی
تو روزی در دلم گویی ، مثال غنچه روییدی
و تا گفتم شدم عاشق ، ز قلبم غنچه را چیدی
من از احساس خود گفتم ، تو ای بی رحم خندیدی
و تا دیدی شدم ساکت ، تو پرسیدی که رنجیدی؟!
زدم پرپر ز سوز عشق ، تو هم آن شعله را دیدی
ولی رفتی و از حالم ، دگر هرگز نپرسیدی
تو قلب خسته ی من را ، شبی رندانه دزدیدی
تو کردی مهربانی ها و بر من عشق ورزیدی
ولی ناگه شدی دشمن و با من سخت جنگیدی
و اکنون باورم این است ، که تو از عشق ترسیدی
تو را دیدم ، چه دیداری! ولی آیا مرا دیدی؟
دلم درسینه می کوبید ، صدایش را تو نشنیدی؟!
گذشتی باز هم از من ، تو که مانند خورشیدی
و دنیا بی تو تاریک است ، به من شب را تو بخشیدی

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه


نگاه اول
دیگه مثل اون روزا دلم واست تنگ نمی شه
بین عقل و احساسم به خاطرت جنگ نمی شه
دیگه من، تو رو مث اون قدیما دوس ندارم
تو خودت خواستی که من پا روی قلبم بذارم
نمی دونم چی می خواستی تو از این دل بیچاره
دلی که هنوز تو سینه، از غم تو بی قراره
من بودم به فکر عشق و تو فقط به فکر بازی
وقتی تو بودی کنارم ، می دیدم غرق نیازی
تو پر از وسوسه های بو سه و گرمی آغوش
برو و واسه همیشه بکن عشقمو فراموش
تو تن منو می خواستی؟! دیگه از دست تو خستم
هنوزم نمی دونم که، چه طوری دل به تو بستم!
آخه تو بهم می گفتی که دوست دارم همیشه
این دروغای قشنگت دیگه باورم نمی شه
من می خوام تنهات بذارم، تا همیشه بی تو باشم
گر چه سخته بی تو بودن، اما در سعی و تلاشم
آخه من دیگه می دونم عشق تو پر از گناهه
فهمیدم نگاه اول ، همیشه پر اشتباهه

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه


پیچک نیلوفر
و دختر، بی کس و تنها
و قلبش چون کویر لوت خالی بود
درون سینه اش از بی کسی غمها
سراسر، زندگی، اندوه و ماتم ها
رسید ازراه مردی از دیار آشنائی ها
که در دستان سبزش بذر پیچک داشت
و دختر دانه را در دشت خشک سینه ی خود کاشت
و راندند مردمان او را چو مشتی خاک
نداشت از کرده ی خود ، ذره ای هم باک
و شد آن دخترک بی سرزمین چون باد
چرا؟!
چون پیچک نیلوفرش گل داد!

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه


جادوی چشمات
هنوزم برام عزیزی با تمامی دروغات
این من دیوونه ام که شده ام جادوی چشمات
نگاهت فکر نمی کردم دل من رو برده باشه
فکر نمی کردم دل من از تو رو دست خورده باشه
اینو وقتی فهمیدم که دیدم این دلم اسیره
دیدم این دل اسیرم ، سراغ تو رو می گیره
فکر می کردم با تو بودن شده یه عادت ساده
اما فهمیدم که عشقه آخه اندازش زیاده
توی خواب و تو خیالم پا به پام فقط تو بودی
از همون نگاه اول دلمو انگار ربودی
من می خواستم تو ندونی ولی دل دیوونه تر شد
چشمای مست و قشنگت از غم من با خبر شد
من هنوز دیوونه ی اون دو تا چشمای قشنگم
برای همینه باید تا ابد با دل بجنگم
یه روزی خواب نمی دیدم روی قلبم پا بذاری
این طوری واسه همیشه این دلو تنها بذاری
دل من از دوری تو ، دیگه دلگیره و خسته
چونکه بین همه مردم دل به چشمای تو بسته
نکنه کسی بیاد و چشماتو از من بگیره
دل من می میره بی تو ، زندگیم پایان می گیره
تو با عشق و مهربونیت انگاری می دادی جونم
برای همینه می خوام تا ابد باهات بمونم
خاطراتت ای عزیزم واسه ی من موندگاره
چی بگم ؟! هرچی کشیدیم بازی های روزگاره
عزیزم تا تو نباشی حال من بهتر از این نیست
توی این دنیای تاریک ، کسی جز تو عشق من نیست
قلب من آتیش می گیره از تصور جدائیت
اما من هنوز هلاکم واسه چشم کهربائیت
ای تو تنها تکیه گاهم چی می شد پیشم بشینی
تو چشمام نگاه کنی و عشق پاکمو ببینی
تو منو تنها گذاشتی من شدم یه برگ پائیز
که تمامی وجودم شده از غصه ها لبریز
من هنوز عاشقت هستم ، ؟آره این یه اعترافه
آخه دیگه بی تو بودن ، دلمو کرده کلافه
دیگه تو دوسم نداری مثل روزهای گذشته
یه کسی تو چشم مستت انگاری اینو نوشته
من که از اول این راه ، طعم حسرتو چشیدم
اومدم به راه عشقت ولی هرگز نرسیدم
زندگیم یک شب تیره ست ، اما عشق تو یه ماهه
اینقدر نده عذابم ، به خدا کارات گناهه
چشمای تو نازنینم مثل یک دنیا ستاره ست
بودن تو در کنارم ، واسه من عمر دوباره ست
ای تو خوبم واسه یک بار بیا و به غمها شک کن
بیا و بمون کنارم ، بیا و به من کمک کن
با تو ام آرام جانم ، مرگه از تو دل بریدن
عاقبت دل می شه پرپر ، برای به تو رسیدن
بیا و یه بار دیگه واسه من رفیق و یار شو
بیا و این دفعه دیگه واسه ی من موندگارشو

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

دروغ
منو رها کردی و واست شدم غریبه
حرفات همش دروغ بود؟ خیلی برام عجیبه!
یادت می یاد اون شبو که می دادی فریبم؟
گفتی باهام می مونی ، پشت کردی به رغیبم
تو گفتی سختیهارو بازم تحمل بکن
به خاطر من بمون ، دلم رو پر خون نکن
گفتم دیگه امیدی تو زندگیم ندارم
آخه وقتی تو نیستی از خودمم بیزارم
گفتی که یادت باشه که من تورو دوست دارم
دیگه تو تنها نیستی ، من تنهات نمی ذارم
گفتم عزیزترینم ، منم تو رو دوست دارم
تمام زندگیمو زیر پاهات می ذارم
گفتی که از این به بعد قدر تورو می دونم
گفتی که الان زوده ، اما باهات می مونم
گفتی که مشکلارو تو می کنی حل و فصل
اون وقت می یای سراغم تا برسه روز وصل
گفتی تحمل کن و منتظر من بمون
بعدش با هم می مونیم تا وقتی که داریم جون
فقط خدا می دونه اون شب چه حالی داشتم
توی دل عاشقم ، بذر خوشبختی کاشتم
بهت گفتم که شاید بازم حرفات دروغه
گفتی داری راست می گی ، فردامون پرفروغه
گفتم قسم بخور که ، روی حرفات بمونی
خوردی قسم به جون ، اون که خودت می دونی
اما دریغا که تو بردی حرفاتو از یاد
به من گفتی دروغو عشقمو دادی بر باد
سقف امید و عشقم ، خراب شد روی سرم
وقتی دیدم نیستی و پر زده ای از برم
نمی دونم که قلبت از سنگه یا از سیمان
به حرفهای خودت هم ، انگار نداری ایمان
نفهمیدم که چرا ، اینهمه گفتی دروغ
قلب منو شکستی ، چشمام شدن بی فروغ
بهت گفتم که حرفات ، مثل خودت دو رنگه
بازم دروغ بگو چون ، دروغاتم قشنگه
گفتی تکیه گاهمی ، تا ابد ، تا همیشه
بعدش تنهام گذاشتی ، این باورم نمیشه
بهت گفتم عاشقم ، عشقمو ریختم به پات
حرمت عشقم شکست ، با حرفاتو با کارات
تو عشقو نشناختی و فکر کردی عشق گناهه
اما باید بدونی که فکرت اشتباهه
چون عشق من پاک بودو عشق پاک مقدسه
دیگه آزارم نده ، هر چی کشیدم بسه
اینو بدون که کارهات غرورمو شکسته
اما دل اسیرم هنوز به پات نشسته
از تو شکایتم رو بردم به پیش خدا
گفتم خدا ای خدا ، چرا زمن شد جدا ؟
گفتم خدا زندگیم بی عشق او محاله
خودت که خوب می دونی که عشق من زلاله
گفتم خدا دروغ بود هرچی بهم امید داد
منو گذاشت تنها و برد عهدمونو از یاد
گفتم هرچی کشیدم ، تقصیر اون بی وفاست
اینو بدون بعد از این طرف حسابت خداست

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه


در فراق مادر

و تو رفتی و من را بی نفس کردی ، مرا چون خار و خس کردی
من تنها دگر تنهاترم مادر ، مرا بی یار و کس کردی
و من با آنکه می دانم تو را هرگز دگر در بر نخواهم داشت
و در قلبم دگر از بذر شادی گل نخواهم کاشت
هنوزم منتظر ، در حسرت دیدار تو ، چشم به در دارم
بگو با من چگونه در فراق تو دگر از گریه ی غم دست بردارم؟
تو همچون شاخه ی یاس سپیدی ، پرطراوت در برم بودی
ودر زندان این دنیا تو چون بال و پرم بودی
تو آن یاور ، تو آن همدم ، تو آن افسونگری بودی
که در کشف غمم هر دم ، هزاران راه پیمودی
ولی اکنون ، می دانم که تو دیگر غمم را پی نخواهی برد
بیا درد دلم بشنو ، که تو هرگز برای من نخواهی مرد
شدم از درد و غم آشفته تر از باد ، شدم به تلخی فریاد
تو هستی هر نفس با من ، تو را نمی برم از یاد
بیا که سخت محتاجم که گیری دست من در دست
و آن دم نیک می دانم ، شوم از بودنت سرمست
بیا بار دگر با عشق ، بکن اشک از رخ من پاک
دگر مردم ز تنهایی ، چرا رفتی بدون من به زیر خاک؟
شدم دیوانه ای اکنون که با عکست سخن گویم
و در هر جا و از هر کس تو را جویم ، تو را جویم
ولی احساس من گوید که هستی بین ما حاضر
تو بودی غنچه ی یاسم ، که حالا گشته ای نادر
و بعد از رفتنت ای گل ، غم تلخ جدایی هست
سپردم من تو را به او که لایق به خدایی هست